لوگو دکتر نجفی توانا

عوامل روانی همجنس‌گرایی

فهرست محتوا

عوامل روانی همجنس‌گرایی

تاریخ انتشار : 1397/3/2

بازدید : 80

منبع : پرسشها و پاسخهای دانشجویی؛ دفتر: 56 (مشاوره همراه)، ص: 178

همجنس گرایی به عنوان یک «اختلال» متفاوت از همجنس بازی به عنوان یک «انحراف» است؛ زیرا «به رفتار و سازش جنسی بین دو همجنس چه به صورت رابطه عاطفی- روانی و چه به صورت برقراری رابطه جنسی همجنس بازی می گویند»،[1] در حالی که ممکن است میل به همجنس به صورت خفیف در طیفی از افراد وجود داشته باشد؛ لیکن به علت قباحت این عمل، خود را کنترل کرده و هیچ گاه اجازه ابراز این میل را به خود ندهند و یا به علّت غیرعادی بودن این عمل، فرصت و موقعیت به مرحله اجرا در آوردن میل خود را کسب نکنند که به این دو دسته از اشخاص که میل شان در همین حد باقی می ماند، نمی توان همجنس باز گفت و گناهکار هم نیستند. البتّه گفتنی است که هرگاه این میل دارای ریشه های روانی عمیق بوده و به علّت عوامل محیطی، تشدید شده و به رفتار جنسی مطابق با آن منجر شود، انحرافی واقعی است که در اسلام و همه ادیان الهی حرام بوده و عقوبت شدید دنیوی و اخروی را در پی دارد.

همجنس گرایی، ژنتیکی نیست

گرچه تئوری های مختلفی نظیر تئوری هورمونی پیش از تولد، تفاوت فیزیولوژیکی، تفاوت های زیست شناختی همجنس گرایان با دگرجنس گرایان و تئوری ژنتیک در این زمینه طرح گردیده؛ امّا هیچ کدام به نتیجه نرسیده و اثبات کننده ژنتیکی و یا مادرزادی بودن همجنس گرایی نیستند. در مورد شخص شما نیز که ازدواج کرده و بچّه دار شدید مطمئن باشید که این موضوع نمی تواند ژنتیکی باشد.

جهت درک عدم ژنتیکی بودن چنین مسائلی کافی است، بدانید که گرچه ارث در میزان آسیب پذیری افراد تأثیر داشته و باعث می گردد کودک پاره ای از خصایص والدین را به ارث ببرد؛ امّا مسلّم است که هیچ گاه رفتار و اعمال بزهکارانه به ارث نمی رسند. آنچه به ارث می رسد ساختمان بدنی، مزاج و گرایش به اجرای عمل در راهی خاص و آمادگی شخصی برای رفتار بزهکارانه است. این آمادگی سرشتی بر اثر برخورد با عوامل محیطی نامناسب بارز و ظاهر می گردند و در این مرحله است که آثار متقابل و مکمل عواملی مانند نیروهای بیولوژیکی، نوروشیمی و اجتماعی در ناسازگاری مشخّص می گردد.[2]

عوامل روانی همجنس‌گرایی یکی از سه عامل گرایش جنسی همجنس‌گرایانه است. برای اولین بار هنگامی که واژه همجنس‌گرایی در ادبیات روانشناسی به وجود آمد روانشناسان به دنبال عاملی ذاتی به عنوان ریشه این پدیده بودند. بیشتر نوشته‌ها در مورد سلامت روان و بیماران همجنس‌گرا بر روی افسردگی سوءمصرف مواد و خودکشی درمیان همجنس‌گرایان تمرکز کرده بود. هرچند که چنین مواردی درمیان دگرجنس‌گرایان نیز وجود دارد اما با این حال بحث پیرامون ارتباط بین همجنس‌گرایی و موارد فوق تا سال ۱۹۷۳ هنگامی که همجنس‌گرایی از لیست بیماری‌های روانی خارج شد ادامه داشت و پس از آن روانشناسان دلایل مواردی همچون خودکشی در میان همجنس‌گرایان را ناشی از تبعیض‌های اجتماعی، نگرش‌های منفی و موارد دیگر ذکر نمودند. به طور مثال پژوهشی نشان داد که نوجوانان همجنس‌گرا به طور قابل ملاحظه‌ای کمتر نسبت به افراد دیگر عامل‌های محافظت‌کننده در برابر خودکشی دریافت می‌کنند و اگر این عامل‌ها افزایش باشد خودکشی میان نوجوانان همجنس‌گرا به طرز قابل ملاحظه‌ای کاهش خواهد یافت.[۳] به طور مثال در میان همجنس‌گرا و دوجنس‌گرایانی که تلاش برای خودکشی داشته‌اند در نیمی از موارد پدران آنها با گرایش جنسی آنها مشکل داشته یا آنها را رد کرده‌است در صورتی که این میزان برای همجنس‌گرایان و دوجنس‌گرایانی که تلاش برای خودکشی نداشته‌اند یک چهارم است.

همجنس‌گرایی از فهرست بیماری‌های روانی توسط مجامع زیر خارج شد: سازمان روانشناسی آمریکا از سال ۱۹۷۳، سازمان بهداشت جهانی از سال ۱۹۹۲، سازمان‌های بهداشتی انگلستان از سال ۱۹۹۴، سازمان‌های بهداشتی روسیه از سال ۱۹۹۹ و انجمن روانشناسی چین از سال ۲۰۰۱

بر خلاف تصور عموم که همجنس‌گرایان در مصرف (پوشاک، خوراک و…) بدعت‌گرا هستند پژوهش‌ها نشان می‌دهند که چنین چیزی صحت ندارد.

در ابتدای سده بیستم، مباحثی نظری پیرامون تحلیل روانی درگرفت که ادعا می‌کرد در همهٔ افراد طی نمو روانی، دوجنس‌گرایی به وجود می‌آید. مطالعات عددی آلفرد کینزی در سال ۱۹۴۰ و همچنین دکتر فریتز کلین در سال ۱۹۸۰ تأیید کنندهٔ این نظریات بودند.

مطالعات تازه که با چاپ کتاب‌های آلفرد کینزی با نام‌های «رفتارهای جنسی انسان مذکر»و «رفتارهای جنسی انسان مؤنث»به نتایج مهمی منتهی شد، بیانگر این بود که اکثر مردم در مقاطعی دارای تجربیات و یا عواطف همجنس‌گرایانه بوده‌اند. پژوهش‌های علمی معاصر ادعا می‌کنند که اکثریت جامعه انسانی تمایلات دوجنس گرایانه دارند. گرایش جنسی برخلاف آنچه بیشتر مردم تصور می‌کنند یک متغیر گسسته نیست که به ۲ گروه «دگرجنس‌گرا» و «همجنس‌گرا» تفکیک شود، بلکه متغیری پیوسته است که ویژگی‌های این گروه‌ها را نیز داراست. گزارشات «کینزی» نشان می‌دهند که حدود ۴ درصد از افراد بالغ در آمریکا برای تمام عمر منحصراً همجنس‌گرا هستند و حدود ۱۰ درصد نیز در مقاطعی از زندگی رفتارهای همجنس‌گرایانه بروز داده‌اند. با این حال درصد افرادی که به طور برابر با هر دو جنس رابطه دارند کمتر از میزان مورد انتظار است. این می‌تواند به علت فشارهای اجتماع بر افراد باشد که آنها را مجبور می‌کند بر خلاف غرایز درونی خود و به طور ناخودآگاه برچسب‌های مطلق هویت جنسی را از قبیل «همجنس‌گرا» یا «دگرجنس‌گرا» بپذیرند.

کینزی، به همراه فعالان گروه‌های LGBT بر جنبه‌های تاریخی و سیالیت گرایش‌های جنسی تأکید می‌کرد. مطالعات کینزی همچنین نشان داد که گرایش جنسی در دوران حیات فرد در جهات مختلف رشد می‌کند و به ندرت (و نه لزوماً) امکانات جذب شدن به جنسیت متفاوتی را فراهم می‌کند. بسیار نادر است که شخصی گرایش‌های جنسی خود را تغییر دهد و همچنین بعید است که این اتفاق نادر در صورت رخ دادن «داوطلبانه» باشد. اما گاهی تمایلات جنسی گسترش می‌یابند و یا دستخوش تغییر شده و جوهرهٔ متفاوتی پیدا می‌کنند.نظریه فراهنجار  ایده‌های «ساختار اجتماعی» را مرتبط با قضیه می‌داند و معتقد است باید به تمایلات جنسی تنها در چهارچوب تاریخی آن نگریست. در این نگاه، گرایش جنسی محصول تأثیرات جامعه‌است و یک ویژگی تحت کنترل انسان و ارادهٔ او محسوب نمی‌شود.

بیشتر روانشناسان با نتایج کلی آزمایشات کینزی موافقند و به رشتهٔ یوستهٔ تمایلات جنسی عقیده دارند، که در آن افراد کاملاً همجنس‌گرا و کاملاً دگرجنس‌گرا در دو انتهای بردار و اقلیت قرار دارند و اکثریت را دوجنس‌گرایان تشکیل می‌دهند. بعلاوه تقریباً همهٔ روانشناسان هم عقیده‌اند که گرایش جنسی در سنین پایین شکل می‌گیرد و به طور ارادی قابل تغییر نیست.

البته بعضی دیگر از تحقیقات اسلوب کاری کینزی را زیر سؤال برده و نتایج این آزمایش را در برآورد تعداد همجنس‌گرایان و دگرجنس‌گرایان اغراق‌آمیز می‌دانند. آنها دلیل خود را انتخاب افراد نامناسب برای تحقیق (که شامل همجنس‌گریان و زندانی‌هایی که برخی از آنها متهم به تجاوزهای جنسی بوده‌اند می‌شود) بیان می‌کنند. به هر حال نظریات کینزی در رابطه با «رشته پیوستهٔ تمایلات جنسی» هنوز مورد قبولند.

می دانم، می خواهم، اما نمی توانم!

“می دانم مشکلم چیست و می خواهم از آن رها شوم و یا درمانش کنم، و برای درمان آنها از همه روشها استفاده نموده ام با این وجود نمی توانم.”
مثلا”، وسواس شستن و یا ترسهای غیر معقول و یا عدم اعتماد بنفس و غیره . با اینکه می دانیم این رفتارها یا احساسات غیر منطقی است، با این حال قادر به رهایی و یا کنترل آنها نیستیم.
بنابراین می توان گفت بسیاری از احساسات،هیجانات،و افکار ما ریشه در ناخوداگاه دارد.اگر چه در نهایت ما مسئول اعمال خود در جامعه و در تعامل با دیگران می باشیم.
اختلالات و انحرافات قابل درمان